وقتی که تهران داشتم تو مصاحبه و رواندرمانی نم نمک پیشرفت میکردم  و جرات  و  مسئولیت اجتماعی و دیده شدن و حس مفید بودن به دست میاوردم  اومدیم مشهد. یا هیچ کدوم از اینا اگر نباشه، حس خوشایندی ته دلم که دلیل و توجیهشو نمیدونم داشتم.

مشهد درگیر مدیریت خونه و زندگی و خانواده همسر و سازش با محل جدید و دوری و اینحرفا شدم.

به بچه هم فکر میکردم . نمیخواستم دیر شه.

بی کاری و نشناختن جایی و کاری اذیتم میکرد خیلی.

اومدم جبران کنم. 

گفتم رنگ کاری هم کار خوبیه.رنگ کردم.

گفتم شنا و ورزش تو خونه هم خوبه . ورزش کردم.

گفتم نقاشی روی سفال جالبه دکوریه خوشم میاد. نقاشی کردم.

گفتم رنگ گرون شده روبان و نخ خریدم . دوختم.

گفتم مادری خیلی مهمه ارزشه با فطرتم میخونه الان حوصله دارم نباید دیر شه. مادر شدم.

خسته شدم یکهو.

دیدم " میتونم " همه ی اون کارها رو بکنم. انگار در من محدودیتی وجود نداره. اما حالم باهاشون خوب نیست!

حالم با چی خوبه ؟

آه!

سوال رعب انگیز من !

من هزار و یک کار هم که بکنم دلم کجا آرومه؟

مدارم با خودم تکرار کردن و القا کردن که درس نخوندی مهم نیست، کار ،شغل یا فعالیت خوب و مناسب "اجتماعی" نداری مهم نیست، همینجا هم میتونی تاثیر بگذاری چه فایده ای داشت؟


اعتراف میکنم!

همش درسته.

همه اون کارها ارزشمنده.

و کسی که خوب انجامشون میده قابل تحسین!

اما اینا لباسین که در اندازه من نیست!

من تو تنهایی دیوونه میشم!

خوشحالم که چندین هنر بلدم . خوشحال ترینم که در دامنم زیباترین دختر دنیا رو دارم. پردوق ترینم که بهترین همسری و دارم که کسی تابحال نداشته. 

همه ی این ها خوب

مسئولیت مادری وظایف همسری عالی.

اما

من احتیاج دارم به نیازهای اجتماعیم برسم! حتا اگر یه گوشه ی کوچیکی از زندگیم و بگیره.

و این نیازیه که نمیتونم جلوشو بگیرم. انگار فطریه غریزیه بذارم کنار مثل الان دیوونه  میشم.

نمیخوام دیگه خودمو گول بزنم.

نمیخوام دیگه راه راحت و انتخاب کنم.

هزار تا راه دیگه و انتخاب کردم تا ببینم که من در انزوای محدود خودم دیونه میشم.

من نیاز دارم به محیط های اجتماعی ، به دیدن مردم ، به فعالیت داشتن با مردم در ارتباط بودن با مردم ، به دیده شدن در جمع آدم ها و بسیار سخت وقتی دربارش حرف میزنم ته دلم قنج میره .


(( وقتی این صحبت و با مردها میکنی فکر میکنن میخوای خودتو بندازی تو جمع یه مشت مرد. جبهه میگیرن . داد بیداد میکنن. اه اه . وقتی یک قرائت خونه زنونه حالم و خوب میکرد فعالیت با خانم ها و بچه ها هم میتونه حالمو خوب کنه . اهمیتی نمیدم . ))


امیدوارم روزی این نیازم مورد توجه قرار بگیره و بهش رسیدگی بشه .

من سخت محتاجم

خدایا



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها